سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مرکز نیاز
  • علی زوار ( یکشنبه 87/10/29 :: ساعت 4:41 عصر)

    ********************************************

    یه نفر داشته با زنش دعوا میکرده که :   تو که از من خوشت نمیومد پس چرا سر سفره عقد با صدای بلند داد زدی بـــــــــــله ،،، زنه میگه : من به تو نگفتم بله ،، یکی از من پرسید با این مرتیکه عوضی میخواهی ازدواج کنی من داد زدم بـــــــــــله 

    یارو میره خونه میبینه یه مرده تو خونشون با زنش نشسته .. میاد جلو میگه تو کی هستی با زن من نشستی ... طرف میگه راستش من خلبانم اما هواپیما سقوط کرد افتادم تو خونه شما  ... یارو یه نگاه میکنه میگه  این ارتش هم چه خر تو خریه ها ، دیروز هم یکی از نیرو دریائی کشتی شون غرق شده بود نزدیک بود تو وان حموم غرق بشه

    یه روز بهروز خالی بند سرما میخوره صداش میگیره اون هم مجبور بوده با صدای یواش و از ته گلو حرف بزنه ( مجسم کنید حالت را) ... خلاصه یه کاری پیش میاد میره آیفون همسایشون را میزنه .. زن همسایه آیفون را بر میداره میگه کیــه ، بهروزه با صدای یواش میگه حاج آقا هستن ، زنه میگه نه نیستش بیا تو

    به خشایار میگن با شمشیر جمله بساز ، میگه فولاد فدات شم  شیر بخور

    خشایار و بهروز خالی بند  را میبرن جهنم ، اما وسط راه میگن به شما یه آوانس میدیم ،، میگن چیه ،میگن اینجا 2 نوع جهنم داریم یکی جهنم ایرانی ها یکی جهنم خارجی ها ، میپرسن فرقش چیه ، میگن تو جهنم خارجی ها هفته ای یک بار قیـر داغ میریزن تو دهنتون اما تو جهنم ایرانی ها هر روز ،،،، خلاصه خشایار میگه من میرم تو جهنم خارجیا و بهروز هم میاد تو جهنم ایرانیا ..... یه چند ماهه بعد خشایار میبینه خیلی ناجوره اینجا میگه بیچاره بهروز خالی بند که هر روز قیر میخوره ، خلاص میره میبینه بهروز با رفیقاش نشستن دارن حال میکنن و چاخان  خبری هم از قیر داغ نیست ،خشایاره  میگه جریان چیه ، مگن بابا اینجا آخه جهنم ایرانی هاست یک روز قیرش نیست ، یک روز قیرش هست قیفش نیست ، یه روز  دو تاش هست یارو نمی یاد سر کار

    ( برنامه کودک کار و اندیشه را که یادتون هست ) ،، قزوینیه میره صدا و سیما میگه ببخشید آقا اون بچه که هی میگفت  ( من کـــارم   من کــارم )  کدومـــــه !!!

    یه بنده خدائی یه تیکه جور میکنه اما جا نداشته ، خلاص هر چی این در اون در میکنه خونه خالی گیرش نمیاد ، یه هو میبینه یه تریلی گوشه خیابون پارکه ، خلاصه میرن زیر تریلی و تو حس بودن کـــــــــــــه میبینه یکی زد سر شونش !!! طرف بر میگرده میبینه وای یه افسره است میگه بله قربان چی شده ، سروانه میگه شما اینجا دارین چی کار می کنین ، یارو هول میکنه میگه هیچی قربان دارم روغن ماشین را عوض میکنم ، سروانه میگه عزیزم اولا روغن ماشین را از این طرفی میشن و عوض میکننن نه اون طرفی ، دوماً تریلی نیم ساعته رفــته 

    آقا غلام زنگ میزنه 110 میگه آقا  صدی ده  طرف میگه بله بفرمائید غلامه میگه بی انصاف تو بازار صدی پنج نزول میدن

    طرف شب عروسیش بوده خلاصه به داداش کوچیکش میگه برو یه بسته کــرم از داروخونه بگیر بیار .. آقا این بچه میره میخره میده دست داداش دوماده اونها هم میرن تو حنجله ..... خلاصه مبینن یه ساعت شد نیومدن دوساعت شد سه ساعت شد یه روز شد میبینن عروس دوماد نمیان بیرون ، میگن بابا اینها مگه چه کار میکنن ، بچه میگه من بگم من بگم ، میزنن تو سر بچه میگن وااااا ، بچه چه معنی داره از این حرفها بزنه ، خلاصه سرتون درد نیارم یه روز شد دو روز شد یه هفته شد مبینن نمیان بیرون ، میگن بچه تو که میدونی چرا نمیان بیرون  ،،، پسره میگه راستش داداش گفت برو یه بسته کــرم بخر ، مغازه بسته بود من هم یه بسته چسب دوقلو خریدم بهش دادم

    1- خشایار به رفیقش میگه: میخوام دختر شاه رو بگیرم! رفیقش میگه: چرت نگو مومن! مگه کشکیه؟!  خشایار میگه: بابا من که راضیم، ننه ام هم که راضیه، فقط مونده شاه و دخترش!

    یه حاجی  اصفهانیه میره خونه یه بابائی مهمونی و شب هم می مونه ، خلاصه نصفه شب بوده که صاحب خونه هوس خانومش را میکنه ، حالا از یارو اصرار از حاج خانوم انکار که بابا یارو اصفهانیه بیدار میشه میبینه آبرومون میره ، یارو آخرش شاکی میشه میگه خوب برو به بهونه آب خوردن از یخچال ، نور یخچال می افته ببین  طرف خوابه یا نه ، حاج خانوم هم میره میبینه بــله اصفهانی خوابه خوابه ، خلاصه میان و مشغول میشن ..... صبح حاجیه بلند میشه به صاحب خونه میگه ( با لهجه اصفهونی ) حج آقا دیشب خیلی تشنم بود  ،، صابخونه میگه حاجی آب که بالا سرتون تو یخچال بود   بر میداشتین میخوردین ،، اصفانیه میگه نـــــــــــــه حج آقا  ، دیشب یکی اومد اینجا یه لیوان آب خورد تا صبح  می ک ....... نش

    2 - مهران مدیری 2 تا دزد میگیره زنگ میزنه به 220 

    3- طرف خیلی شاکی میره ثبت‌احوال، میگه: آقا این اسم من خیلی ضایعه ، باید حتماٌ عوضش کنم. کارمنده ازش میپرسه، مگه اسمتون چیه؟ طرف میگه: خشایارِ گهُ‌چهره ! کارمنده میگه: آره خوب حق دارید، باید حتماً عوضش کنید. حالا چه اسمی میخواید بگذارید؟  خشایار میگه: خشایار ان‌چهره!

      بهروز خالی بند پرتقال خونی میخوره، ایدز میگیره





    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دانلود نرم افزار Swiff Player
    هماهنگ سازی سیستم عامل
    وبلاگ های برتر
    پذیرش رایگان تبلیغات شما
    [عناوین آرشیوشده]